جدول جو
جدول جو

معنی بپا برخاستن - جستجوی لغت در جدول جو

بپا برخاستن(مَ جَ / مَ جِ)
برخاستن. بر پای ایستادن.
- بپا برخاستن برابر کسی، به احترام او قیام کردن:
پیش سائل چه ضرورست بپابرخیزند
از سر مال بتعظیم گدا برخیزند.
صائب.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ)
بند برخاستن از چیزی، کنایه از دور شدن بند از آن چیز. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین).
- بند خموشی برخاستن، کنایه از مهر سکوت را شکستن است:
روز و شب چون خونیان دارم بزیر تیغ جای
تا مرا بند خموشی از زبان برخاسته ست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ زَ / مَ جَمعِ واژۀ زَ)
بر پا خاستن. پا گرفتن. ایستادن. بلند شدن
لغت نامه دهخدا